میم مثل مرگ
میم اومد و قلب من برای چندمین بار پاره شد!
می گن زهرهت که بریزه دووم نمیاری! زهرهم قرناست که ترکیده
دلم کنده شده.
من ترسیدهم! کاملا مشخصه؛ دارم جون می کنم که خودمو جمع کنم!
ما آدم ها، عجب غریبه هایی هستیم!
ولش کن. داستان که به حرف زدن با شما می کشه لال می شم!
دلم گنجینه داره، گنجینه کلام و اما عقلم کار نمی کنه که برسونم دستتون!
بقول مادربزرگم:
از وقتی او رفته گوش هام سنگین شده! نمی دونم چرا! ماهور تو می دونی؟ فک کنم بخاطر مغزمه!! دیگ عقلم کار نمی کنه! شاید مربوط به اعصابو روانه، ها؟!
اون وقت عین احمق ها متحیر نگاهش کردم! اما او چیز دیگ ای می خواست بشنوه! من فهمیدم! همون موقع فهمیدم که جواب سوالش رو با سوال جواب دادم و مامان منو مارموز خطاب کرد!
اومده تو اتاق داره قربون صبورش می ره.
دارم سعی می کنم جلوش گریه نکنم.
نمی شه. آخرم ریخت! دعای بد می کنه! برای خودش! می گ؛ الهی من بمیرم واست، الهی من کور شم واست!
می ره تو آشپزخونه و با سوز دوباره شعر فراق سر می ده.
هیچ چیزی زجر آور تر از انتظار نیست. وقتی مورد انتظار، آگاهی بخش تو باشه که دیگ بدتر! این که بشینی تو تاریکی "ندانستن" و فریاد بزنی و آگاهی بخوای، نور بخوای، یقیین بخوای، فهوای کلام که طیب خاطر بخوای!
ای خاطر بی صحاب!
آهنگ روی سولوی پیانوی where's my love از SYML عه!
لبریزم که هیچ، سرریزم! اما بدبختیش اونجاس که اینجا همه سیل زده اند دیگ کسی ظرفیت تعدیل منو نداره!
دلم بی قراره روزاییه که در آغوش تو بودم!
روزایی که انگار می کردم همه حالشون خوبه.
روزایی که با فانتزی هام با ذوق تیرکمون شاخه درختیمو برمی داشتیمو با مامان بابا و بچه ها می رفتیم پارکو بجای گنجشک بطری نوشابه می زدم!
روازایی که، بدون دقدقهی جنسیتم، تاپ شلوارک می پوشیدمو تو فضای سبز 06 ِپاسداران، دوچرخه سواری می کردمو بابای شاد و سرحالم پشتم بود که ی وقت فک نکنم اگ الان تعادلمو از دست بدم کسی نیست که بگیردم!
روزایی که شلنگ باغبونای شهرداری برام ی دست انداز بزرگ حساب می شد!
روزایی که بدون دقدقهی اینک موهای فرم، وز شده؛ نیشمو وا می کردمو عکس می گرفتم. بعدشم نمی رفتم چک کنم که اگ بد افتادم دیلیت شه که عکسای دوربین آنالوگ چاپ می شه و تو آلبوم موندگار می شه!
روزایی که اون موقه ها بدیشون برام ملموس بود اما هر چی بزرگ تر شدم انقد زمونه پر توقع شد که دیده ازشون گرفتم و الان نشستم تنگی دلم رو از براشون سانت می کنم!
حالا هوارتا چیزی که می خوام بهتون بگم به دهنم نمیاد
بماند برای بعدی اگر باشد!
و آنک همهش از استکبار زمان است
میم مثل مرگ
میم اومد و قلب من برای چندمین بار پاره شد!
می گن زهرهت که بریزه دووم نمیاری! زهرهم قرناست که ترکیده
دلم کنده شده.
من دیگ نمی ترسم!
دارم جون می کنم که خودمو جمع کنم!
ما آدم ها، عجب غریبه هایی هستیم!
ولش کن. داستان که به حرف زدن با شما می کشه لال می شم!
دلم گنجینه داره، گنجینه کلام و اما عقلم کار نمی کنه که برسونم دستتون!
بقول مادربزرگم:
از وقتی او رفته گوش هام سنگین شده! نمی دونم چرا! ماهور تو می دونی؟ فک کنم بخاطر مغزمه!! دیگ عقلم کار نمی کنه! شاید مربوط به اعصابو روانه، ها؟!
اون وقت عین احمق ها متحیر نگاهش کردم! اما او چیز دیگ ای می خواست بشنوه! من فهمیدم! همون موقع فهمیدم که جواب سوالش رو با سوال جواب دادم و مامان منو مارموز خطاب کرد!
اومده تو اتاق داره قربون صبورش می ره.
دارم سعی می کنم جلوش گریه نکنم.
نمی شه. آخرم ریخت! دعای بد می کنه! برای خودش! می گ؛ الهی من بمیرم واست، الهی من کور شم واست!
می ره تو آشپزخونه و با سوز دوباره شعر فراق سر می ده.
هیچ چیزی زجر آور تر از انتظار نیست. وقتی مورد انتظار، آگاهی بخش تو باشه که دیگ بدتر! این که بشینی تو تاریکی "ندانستن" و فریاد بزنی و آگاهی بخوای، نور بخوای، یقیین بخوای، فهوای کلام که طیب خاطر بخوای!
ای خاطر بی صحاب!
آهنگ روی سولوی پیانوی where's my love از SYML عه!
لبریزم که هیچ، سرریزم! اما بدبختیش اونجاس که اینجا همه سیل زده اند، دیگ کسی ظرفیت تعدیل منو نداره!
دلم بی قراره روزاییه که در آغوش تو بودم!
روزایی که انگار می کردم همه حالشون خوبه.
روزایی که با فانتزی هام با ذوق تیرکمون شاخه درختیمو برمی داشتیمو با مامان، بابا و بچه ها می رفتیم پارکو بجای گنجشک بطری نوشابه می زدم!
روازایی که، بدون دقدقهی جنسیتم، تاپ شلوارک می پوشیدمو تو فضای سبز 06 ِپاسداران، دوچرخه سواری می کردمو بابای شاد و سرحالم پشتم بود که ی وقت فک نکنم اگ الان تعادلمو از دست بدم کسی نیست که بگیردم!
روزایی که شلنگ باغبونای شهرداری برام ی دست انداز بزرگ حساب می شد!
روزایی که بدون دقدقهی اینک موهای فرم، وز شده؛ نیشمو وا می کردمو عکس می گرفتم. بعدشم نمی رفتم چک کنم که اگ بد افتادم دیلیت شه که عکسای دوربین آنالوگ چاپ می شه و تو آلبوم موندگار می شه!
روزایی که اون موقه ها بدیشون برام ملموس بود اما هر چی بزرگ تر شدم انقد زمونه پر توقع شد که دیده ازشون گرفتم و الان نشستم تنگی دلم رو از براشون سانت می کنم!
حالا هوارتا چیزی که می خوام بهتون بگم به دهنم نمیاد
بماند برای بعدی اگر باشد!
و آنک همهش از استکبار زمان است
پست قبل رو ببین. می فهمی! اون قطره 6 - 7 ماه دووم آورد!
.
انگار این دل آشوبهها تمامی ندارند!
انگار تا معدهام تجزیه نشود و مرا نکشد، راحتم نمی گذارد.
انگار قرار است طوفان بیاید اما صدایی که از دور می شنوم آرامِ امواج است!!
زندگی تمام تلاشش را کرد تا مرا بدبین کند هرچند خوشبینانه اگر "فقط" بدبینم کرده باشد.
دیگر تابِ کوبههای این نامروت را ندارم.
دیگر تاب این گنگی را ندارم.
آه ای نفسهای بیهوده در تنیدگیِ سینهام! بس کنید این جهد را که من بریده ام.
شرحه شرحه است جانم!
آه که کاش این مفهومِ همیشه همراه با من از تولد، مخاطب خاص نمیافت!
کاش "تو" مخاطب خاص آن نبودی!
تو.تو.تو.
وای بر تو ای کم فروشِ نامهربان!
چطور انقدر ظالمی، حتا وقتی خودت قصدش را نداری!!!
دلم گرفته است.
چه فایده اگر اسم روزی عید باشد وقتی برای تو عزاست؟!
عزای از دست رفته ها و به دست نیامده ها!
حال گرفتهام را چه کنم؟
من قرار است با خود چه کنم
با تو که نیستی اما در منی چه کنم؟
با این صدسال چه کنم؟
حال واقعا آشوب است.
وانگهی که جهانبینیات خواستِ نامعلومِ نمی دانی از کجا سر زد از افق شدهیِ دلت را برنمیتابد!!!
ذاتاً آشوب کمترین پیامد است.
آه ای نوش دارو که بعدِ مرگ سهراب آمدی، کسی از تو حالت را پرسید؟!
کسی پرسید که تو دیگر میخواهی با خودت چه کنی بعد این ماتم؟!
الم.
حالم غریب است.
مثل وقتی که از خواب پاشده باشم.
انگار قبل خواب خبطی کرده باشم.
نمی فهمم!
ذهن من به یاد نمی آورد!
ناخودآگاهم اجازه ی یاد آوری به من نمی دهد.
انگار از بیچارگی و مصیبت من خبر دارد.
انگار به خود اکستازی خورانده ام.
انگار می ترسم از این که بفهمم چه کار کرده ام.
می ترسم!
من واقعن می ترسم!
من واقعن چه کار کرده ام؟! از ازل خویش؟ بی اطلاعم انگار! این چ فرصتی ست؟
دارم از آتشی که مرا به جهنم خویشتن می کشد فرار می کنم.
از خاکستری متنفرم!
آه از سوختگی های قدیمی بیزارم.
من بیزار و بیچاره خود را به فراموشی می زنم و روزگار می گذرانم.
و آه خدای من!
واقعن کسی را نمی یابم که مرا بفهمد، درک کند. اندیشه ام را پیله تابد، پروانه کند!
به گردش درایم و شیرین بسوزم و به زیباترین خاکستری دنیا درآیم.
و آن وقت تو در من بدمی و در یونیورست بپراکنم و هر ذره ام گوشه ای از این انحنای نامتناهی و ناشناخته را مکان گیرد.
و ادراک یابم با تمام ذراتم.
بشوم از آن عاشقانی که گویند رفته اند سوی او بس کن این جستجو!
نه آن که بگویم با من از او بگو!
.عاشقان رفته اند در پی معشوق خویش.
عابدان سر نهند بر ره معبود خویش.
بد به حال کسی که چو من تنها بماند!
بی صدا گریه کن از بود خویش!
بی صدا.
بی صدا.
بی صدا.
و آخرش از سکوت احمق می شوی!
آه اشتباه می سوزی!
عاشقان رفته اند ….
بس کن این جستجو
ای دریغ از سفر کو به کو با من از او بگو
عاشقان رفته اند سوی او بس کن
بس کن
ای دریغ از سفر کو به کو با من از او بگو
آییم آندر فیلینگ
دریم ایت پاسیبل؟
درباره این سایت